بیاد اون خودی که 4سال پیش بود.
به یاد اون خودی که سعی کرد مثل بقیه بشه.
خودش عوض شد و شد که کپی بد خط از بقیه.
بقیه ای که مردن و اون هنوز مثلشونه.
و شده مایه تمسخر بقیه ی تازه وارد!
وب بی قانون
بی لوگو
بی تبادل
بی نظر
و در 80درصد مواقع بی پست جدید!
یه تابستون دیگه هم اومد و رفت.
با همه خوبی هاش و بدی هاش
خداحافظ شلیل!خداحافظ هلو!
خدا حافظ بی کاری!
خداحافظ آسودگی!
خداحافظ گرما!
خداحافظ تابستون!
سلام پاییز!
سلام مهر!
سلام مدرسه!
سلام قرمز و نارنجی!
سلام نیمه دوم سال!
سلام نارنگی!سلام انار!
سلام کتاب و درس و مشق!
سلام کنکور(از اینجا میبینمت!)
سلام ای برگ نارنجی از عمرم که گذشتی و داری میوفتی!
سلام بچه ها
بالاخره بعد از یک سال سر زدم اونم بخاطر یه چیز نه چندان جالب!
این متن مدتی پیش بین وبلاگ های خارجی مدام ریبلاگ میشد.
به چشمم خورد و یه لحظه حس بدی بهم داد!
اصل متن:
I went to the mall, and a little girl called me a terrorist.
My name is Ela. I am seventeen years old. I am not Muslim, but my friend told me about her friend being discriminated against for wearing a hijab. So I decided to see the discrimination firsthand to get a better understanding of what Muslim women go through.
My friend and I pinned scarves around our heads, and then we went to the mall. Normally, vendors try to get us to buy things and ask us to sample a snack. Clerks usually ask us if we need help, tell us about sales, and smile at us. Not today. People, including vendors, clerks, and other shoppers, wouldn’t look at us. They didn’t talk to us. They acted like we didn’t exist. They didn’t want to be caught staring at us, so they didn’t look at all.
And then, in one store, a girl (who looked about four years old) asked her mom if my friend and I were terrorists. She wasn’t trying to be mean or anything. I don’t even think she could have grasped the idea of prejudice. However, her mother’s response is one I can never forgive or forget. The mother hushed her child, glared at me, and then took her daughter by the hand and led her out of the store.
All that because I put a scarf on my head. Just like that, a mother taught her little girl that being Muslim was evil. It didn’t matter that I was a nice person. All that mattered was that I looked different. That little girl may grow up and teach her children the same thing.
This experiment gave me a huge wakeup call. It lasted for only a few hours, so I can’t even begin to imagine how much prejudice Muslim girls go through every day. It reminded me of something that many people know but rarely remember: the women in hijabs are people, just like all those women out there who aren’t Muslim.
People of Tumblr, please help me spread this message. Treat Muslims, Jews, Christians, Buddhists, Hindus, Pagans, Taoists, etc., exactly the way you want to be treated, regardless of what they’re wearing or not wearing, no exceptions. Reblog this. Tell your friends. I don’t know that the world will ever totally wipe out prejudice, but we can try, one blog at a time.
خلاصه برداشت من از ترجمه این متن این بود:
یک دختر خانم مسیحی و دوستش تصمیم گرفتن یک روز با روسری و حجاب اسلامی بیرون برن.
نمیدونم تو کدوم کشور و شهر این اتفاق افتاده اما...
همیشه مغازه دارا تبلیغ اجناسشونو بهشون میکنن. خوراکی هایی که برای فروش دادن میدن که تست کنن. با لبخن بهشون نگاه میکردن. اما...
اون روزی که اونها حجاب داشتن هیچ کس بهشون نگاه نکرده. هیچ فروشنده ای تحویلشون نگرفته و همه ی مردم اطراف طوری رفتار کردن انگار که اونا وجود خارجی ندارن!!
جالبش اینه که وقتی وارد یه مغازه میشن، یه دختر 4 ساله از مامانش میپرسه اینا تروریستن؟ مادر بچه هم یه نگاه تند میندازه و دست بچشو میگیره و از مغازه میره بیرون!
بدون اینکه فکر کنه: این آدم شاید آدم خوبی بود به بچش یاد میده مسلمون ها موجودات شیاطینی اند! آخه چرا؟
حالا خود این دختر خانوم میگه: این یه روزش بود. اصلا نمیتونم دختر های مسلمونی رو درک کنم که هر روز با این مسئله رو به رو اند.
فقط به جرم اعتقاد داشتن به یه چیزی؟ فقط بخاطر یه تیکه پارچه؟ فقط بخاطر یه ظاهر متفاوت؟
مهم نیست به حجاب اعتقاد دارین یا نه. یا اصلا اسلام دارین یا نه. فقط حرف من اینه که چرا احترام دین ما تو دنیا این قدر پایینه.
اگه چند گروه زیاده رو اعمال جنایت کارانه انجام دادن؟ میخواین اسم100تا قاتل مسیحی رو بگم؟ یهودی چطور؟ اصلا بودایی؟
آخه چه ربطی به دین داره؟ ربطش به خود ذات فرده. همونطوری که از بی حجابی کسی نمیشه در موردش قضاوت کرد درباره حجابم همینطوره.
من مسلمونم. نه خیلی افراطی نه تفریط. همینقدر میدونم که یه خدا بالا سرمه که هوامو داره. یه قیامتی که حساب کتاب اعمالم اونجاست. و یه سری کارا که حروم و واجبه.
منم، نه! هر دختر مسلمون دیگه ای چه تو همین ایران چه هرجای دیگه حق داره انتخاب کنه چطوری بپوشه و چطوری رفتار کنه و فکر کنه.
شاید فقط ما نباشیم نیازی هست یه تکونی به سطح فرهنگمون بدیم...(قابل توجه اون عزیزانی که میگن فرهنگ ایرانی احتیاج به اصلاح داره!!)
انا الله و انا الیه المدرسه و الدانشگاه...
بازگشت همه بسوی مدرسه و دانشگاه است...
بانهایت تاسف و تأثر پایان سه ماه عشق و حال و صفا و خواب لذت بخش صبح و آغاز نه ماه زجر و بدبختی و امتحان و...
بر شما دانش آموز و دانشجوی عزیز تسلیت!!
و من الله توفیق
من حاضرم آمونیاک خالص تنفس کنم ولی….
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بوی ماه مهر به مشامم نرسه . . .
یکیم باشه ، ناخونامو اینطوری براش درس کنم . بعد بگه :خره ! تو همینطوری ساده واسه من جذابی!!!
باید باکره باشى، باید پاک باشى!
براى آسایش خاطر مردانى که پیش از تو پرده ها دریده اند !
چرایش را نمیدانى فقط میدانى قانون است، سنت است ، دین است
قانون و سنت را میدانى مردان ساخته اند
اما در خلوت مى اندیشى به مرد بودن خدا و گاهى فکر میکنى شاید خدا را نیز مردان ساخته اند!!
من زنم ...
با دست هایی که دیگر دلخوش به النگو هایی نیست
که زرق و برقش شخصیتم باشد
من زنم .... و به همان اندازه از هوا سهم میبرم که ریه های تو
میدانی ؟ درد آور است من آزاد نباشم که تو به گناه نیفتی
قوس های بدنم به چشم هایت بیشتر از تفکرم می آیند
دردم می آید باید لباسم را با میزان ایمان شما تنظیم کنم
دردم می آید ژست روشنفکریت تنها برای دختران غریبه است
به خواهر و مادرت که میرسی قیصر می شوی
دردم می آید در تختخواب با تمام عقیده هایم موافقی
و صبح ها از دنده دیگری از خواب پا میشوی
تمام حرف هایت عوض میشود
دردم می آید نمی فهمی
تفکر فروشی بدتر از تن فروشی است
حیف که ناموس برای تو .... است نه تفکر
حیف که فاحشه ی مغزی بودن بی اهمیت تر از فاحشه تنی است
من محتاج درک شدن نیستم / دردم می آید خر فرض شوم
دردم می آید آنقدر خوب سر وجدانت کلاه میگذاری
و هر بار که آزادیم را محدود میکنی
میگویی من به تو اطمینان دارم اما اجتماع خراب است
نسل تو هم که اصلا مسول خرابی هایش نبود
میدانی ؟
دلم از مادر هایمان میگیرد
بدبخت هایی بودند که حتی میترسیدند باور کنند حقشان پایمال شده
خیانت نمیکردند .. نه برای اینکه از زندگی راضی بودند
نه ...خیانت هم شهامت میخواست ... نسل تو از مادر هایمان همه چیز را گرفت
جایش النگو داد ...
مادرم از خدا میترسد ... از لقمه ی حرام میترسد ... از همه چیز میترسد
تو هم که خوب میدانی ترساندن بهترین ابزار کنترل است
دردم می آید ... این را هم بخوانی میگویی اغراق است
ببینم فردا که دختر مردم زیر پاهای گشت ارشاد به جرم موی بازش کتک میخورد
باز هم همین را میگویی
ببینم آنجا هم اندازه ی درون خانه ، غیرت داری ؟؟
دردم می آید که به قول شما تمام زن های اطرافتان خرابند ...
و آنهایی هم که نیستند همه فامیل های خودتانند ....
مادرت اگر روزی جرات پیدا کرد ازش بپرس
از س.ک.س با پدر راضی بود ؟؟؟
بیچاره سرخ می شود ... و جوابش را ...
باور کن به خودش هم نمی دهد ...........
دردم می آید
از این همه بی کسی دردم می آید
سیمین دانشور
هه هه
سلام دوستای عزیزم
چطوره حال و احوالاتتون؟
منم خوبم به خوبی شما.
هه هه
چه خبرا؟
راستی؟عیدتوون مبارک!
ببینم ضعیف که نشدین این ماه رمضونی؟نه؟
هه هه !خدارو شکر
همین دیگه حرفی نیس
جز این دوتا
خیلی جالبه یکی ناامید کنندس یکی نوید امید میده
هه هه
هه هه
بای
پ.ن:هه هه!!!
سلام!
حالتون خوبه؟
والا....عرضم به حضورتون غرض از مزاحمت....
چندتا عکس خیییییییییلی ناز دیدم،
گفتم بیارم شما هم ببینید.
همین دیه.
ممنون از وقتی که برای دیدن وبم صرف کردین.
بای.
دوستان!
اولا سلام به روی ماهتون!
ثانیا حال خودتون چطوره؟خوبین انشاالله؟
ثالثا خانواده خوبن؟اخوی ابوی مادر محترم؟
رابعا آقا من الان میام امار وبو میبینم چهار نفر آنلاینن!
آخه چهار نفر محترم!عزیزان!جانان!دوستان!قربون اون چشا فندقیتون شم!
بابا یه کامنت در کنین!
اون دکمه ثبت نظرو که دکوری اونجا نذاشتم!
یه زحمت بکش یه کلیک بزن نظر بده!
آفرین!بدو بچه خوب!باریکلا!
نماز روزتم قبول!
دعام کن!خبر بده دعا کردی تا منم بشناسمت دعات کنم.
بوس بوس
بای
پ.ن:بفرما!شدین 5 تا!
سلام به دوستان جان!
نمی دونم جدیدا ها متوجه بیماری نادر اینجانب شدین یا نه.
بنده یه ویروس پدر سوخته ای اومده تو تنم ناجور
به طرز وحشتناک اعصاب خورد کنی لفظ قلم شدم!
اعصاب خودمم داغونه ها!
ولی چی کار کنم؟دست خودم نمی باشد!
چند تا تصویر باحالم اوردم تا ببینید٬
ماهیچه های دو طرف لباتونو حدود ۳ میلی متر بالا ببرید و دهنتونو یه کوچولو باز کنید.
لبخند بزنید!
تحمل کن! اگه حتی٬ تحمل کردنش سخته!
بدون شرح!
گرخیدن را به معنای واقعی احساس کنید!
تبادل
لینک هوشمند